گل شش ماه ای دارم که عمرش داستان دارد
شمیم دلنوازی در زمین و آسمان دارد
قدی نازک، رخی دلجو، نگاهی مهربان دارد
همیشه باغی از خنده به روی باغبان دارد
«بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد»
بود گهوراه جنبانش، پر حور و ملک هر شب
ز هر سو بوسه می بارد بر آن چشم و دهان و لب
اگر گل تشنه گردد باغبان افتد به تاب و تب
ندارد تاب اشک او،دل مادر، دل زینب
«غبار خط بپوشانید، خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد»
برون از خیمه می آید، در آغوشش گلی، مولا
نمانده بر رخش رنگی نباید از لبش آوا
خداوندا چه می خواهد امام عشق از اعدا؟
حسین و خواهش از دشمن؟ معاذالله عجب، حاشا!
«چه افتاده است در این ره که آن سلطان معنی را
بدین درگاه می بینم که سر بر آستان دارد»
به روی دست خود اینک بگیرم جان شیرینم
که سیرابش کند شاید زخجلت،خصم پر کینم
چه داری حرمله در سر؟ نگاهت کرده غمگینم
مزن بر حنجر اصغر،بزن بر قلب خونینم
«ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین از گوشه ای کرده است و تیر اندر کمان دارد»
حسن بیاتانی
کلیه ابیاتی که به صورت پررنگ داخل گیومه قرار دارند، متعلق به حافظ است.